شما یادتون میاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی
جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ؟ازمون می پرسید ساعت
>چنده، ذوق مرگ می شدیم
شما یادتون میاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و
ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان
با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...؟
>شما یادتون میاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم
>به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش
>بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم؟
>شما یادتون میاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق
>میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار
>میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم
>خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده؟
>شما یادتون میاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم
>مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه؟
>شما یادتون میاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی؟
>شما یادتون میاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می كشیدیم. بعد تند برگ
>میزدیم میشد انیمیشن؟
>شما یادتون میاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا
>یه درس از ما عقب تر باشن؟
>شما یادتون میاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز
>میدادیم؟
>شما یادتون میاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا
>میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت
>ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با
>دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم؟
>شما یادتون میاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون
>الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم؟!
>شما اینو یادتون میاد؟: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق
>خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم
>شما یادتون میاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک
>فوت میکردیم تا حباب درست بشه؟
>شما یادتون میاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا
>بگیریم؟
>شما یادتون میاد؟: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه
>شما یادتون میاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن:
>آمدیم منزل، تشریف نداشتید؟!!
>شما یادتون میاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو
>کتاب تعلیمات اجتماعی؟
>شما اینو یادتون میاد؟: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی
>رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد
>شما یادتون میاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل
>تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی
>دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند؟
>شما یادتون میاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره
>این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو
>انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو
>میز میکوبیدیم؟
>شما هم اینو یادتون میاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم
>معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم؟
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن
روی تخته سیاه
نويسنده: ghost تاريخ: چهار شنبه 9 شهريور 1390برچسب: , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
نظر بدهيد
درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید